رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

21آذر-اینروزا

سلام گلم 16 آذر بازم برف شدید اومد... وقتی برف میاد تو دیگه تو خونه بند نمیشی...همش دوست داری بری بیرون و برف بازی کنی... تو اوج باریدن برف منو مجبور کردی ببرمت بیرون... و ... و ... روز چهارشنبه اولین جلسه کلاس سفال بود... و تو که تا حالا سفالگری نکرده بودی...میگفتی مثل خمیر بازیه..و اولش خوشت نمیامد بهش دست بزنی... الانم که الانه بهش میگی گل بازی.... ی هزار پا و ی ادم درست کردید... و ... و ... و روز جمعه هم ناها رفتیم خونه مامان جونت... قرار بود واسه زهرا و...
21 آذر 1394

15آذر --- اولین برف

سلام گل همیشه بهارم... امروز اولین برف امسال بارید... و تو حسابی ذوق میکردی که میتونیم آدم برفی درست کنیم... بعد ناهار با بابا رفتیم محوطه جلوی خونه مامی و آدم برفی درست کردیم... یکمم گوله برف بازی کردیم... و ... بعدش رفتیم خونه مامی... اما تو هنوز دلت برف بازی میخواست از همون ساعت 4 تا ساعت7 که برمیگشتیم خونمون دقیقه ب دقیقه به من میگفتی مامان بازم بریم برف بازیاااا... اینم شب موقع برگشت به خونه... اما واقعا هوا سرد بود... و اما پنجشنبه هفته پیش خاله فروغ اینا را شام دعوت کردیم خونمون.... فروغ جونم یه کفش خ...
16 آذر 1394

9 آذر- شوکه ام

سلام گل قشنگم امروز صبح ساعت4 صبح بابا بعد 5 روز از مشهد رسید اراک.. و تو که همش منتظرش بودی ..شب بازم به این امید که بابا نزدیک صبح میاد خوابت برد.. اما صبح ساعت 9 بیدار شدی و دیدی که دوتا نانچیکو و دو تا شمشیر بابا برات سوغاتی اورده... بابا هم تازه رسیده بود خواب بود.. منم از فرصت استفاده کردم گفتم تا تو مشغول اسباب بازیاتی برم یه دوش بگیرم... تو هم وسط حموم همش میامدی در میزدی و نانچیکوت که زنجیرش در میرفت را میدادی تا درست کنم... تا اینکه من که از حموم در اومدم.. یهو دیدم تو جلوی من یه کوچولو خوردی زمین و بعد بلند شدی و شروع کردی بلند بلند داد زدن.. بعد یهو خوابیدی..فکر کردم که چون زود بیدار شدی خوابت برده.. ...
16 آذر 1394

94.9.4 رادین و خلاقیت

سلام نفسم پسر گلم بالاخره بعد از کلی تحقیق اسمتو کلاس خلاقیت نوشتم ... در کانون پرورش فکری..نزدیک خونمون...و چ خوش شانس بودی تو..که یکهفته بعد ثبت نامت کلاس تشکیل شد...چون دوستات که اومدن یکیشون تابستون ثبت نام کرده بود و یکی دیگه اوایل ابان...اما خب ظرفیت  به حدنصاب نرسیده بود...قرار بود کلاس 6 نفرتون 4 آذر شروع بشه و تو بودی که شبها را میشمردی و هر شب که میخوابیدی یکی از شون کم میکردی تا به روز موعود رسیدی... خیلی هیجان زده و خوشحال بودی... اینم بگم که حدود 20 روزه که شبها یکم زودتر میخوابی و صبحها حدود 10 بیدار میشی...و دقیقا از روزی که از بینایی سنجی اومدی دست به تبلت نزدی...قراره جمعه ها بازی ...
8 آذر 1394
1